می شوهر خواست :|
شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ
تقریبا چیزی به تموم شدن کلاس نمونده بود که استاد بزرگوار تصمیم گرف یه سری سوال ازبچه هابپرسه...
همه شلوغ کردن که استاد اومد و روی صندلی خالیه یکی ازبچه هانشست
خانم x یک کتاب ازکتابخونه دانشکده گرفته بود
ازش پرسیدن کتاب چیه؟ جلوی همه خیلی ریلکس گف:راجب پیدا کردن شوهر مناسب عه،هرچی با مشاورا حرف میزنم زبون منو نمیفهمن که من شوهر میخوام!
از اون ور استاد ملتفت شده بود و کلاس منفجر
استاد همه شبیه همون" شیخ جامه در" خودمون،جامه دریدندندی و سر به بوفه گذاشتندندی
و اینکه:تا نباشد ادا اطفال شوهر نباشد در کار
۹۵/۰۸/۰۸